کلا گفتن حس و حالت از کربلا خیلی سخته حتی با قلم !
این شبی که اقاسید گفتن برا منکه تو زندگیم شبی تکرار نشدنی بود ..
عصرش تو نمازخونه هتل بغلی جلسه بود با بچه مردد بودیم که بریم یا نه ؟! گفتیم شاید فاز نده ، بریم حرم بهتره چون صبحشم حرکت داشتیم . قسمت شد که بریم ..
هوا فوق العاده کثیف و بارون شل میومد .. واقعا افتضاح بود هوا ! اسمون قرمز قرمز .. محشر ..
جلسه شروع شدو اقاسید چن دقیقه ای صحبت کردن !
از اواسط صحبتاشون جلسه اشکی شد .. وااااای که چققققد چسبید این جلسه و بعدم مداحی و سینه زنی ...
شب جمعه بود و حرم آقا !
از شلوغی یچیزی میگم یچیزی میشنوید ..
برا سجده رفتن رسما پای طرف جلویی تو حلق من بود
دعای کمیل بین الحرمین برگزار میشد که اصن جا نبود بشینیم رفتیم هتل برا نیمه شب .
شب ساعت 12 با اقاسید اینا رفتیم حرم حضرت ابوالفضل بعدم حرم امام حسین و شب جمعه و وداع جمع ما ..

با همون نوای همیشگی : اومدم دوباره .. جلسه شروع شد
انقد قسمت برادرا شلوغ شد که ریختن سر ما که ردیف اخر خواهرا نشسته بودیمو و یحتمل جامونو عوض کردیم !
یهو اقاسید گفتن گوش کن ! گوش کن !
یا امام حسین 10 شبه داریم اینجا سینه میزنیم ولی هنوز دهنمون به روضه باز نشده اگه قسمت نیست من این یه بیتو بخونم همینجا لال بشمو کمرم بشکنه و بشینم ..
همون شعر پیراهن یوسف و .. خوندن و یهو جلسه پوکیدو اقاسید گفتن همه پاشیم بریم سمت قتله گاه
تا اونشب یبار بیشتر نرفته بودم قتله گاه اونم گذری ازش رد شده بوده برا اینکه کسی ازم پرسید رفتی بگم اره !
اون لحظه با روضه خونی آقاسیدو تو سرو صورت زنی بچه ها اون نور قرمر تو قتله گاه .... هیچچچی دیگه از ادم نمیمونه .. هیچچچچچچچی ..
نمیدونم چه حسیه که وداع با اقا اصلن سخت نیست ! ینی انقد تو حرمش صفا داره و ارامش بت دست میده که فکرشم نمیکنی وقتی ازش جدا بشی دیوونگی بت دست بده .
شب اخر بهرجون کندنی بود حرفامو به اقازدم ! اقاسیدم تو وبلاگشون گفتن نمیشه اونجا چیزی گفت
واقعا همینطوره !! انقد ارامش داری که هیچی بذهنت نمیرسه وقتی میای بیرون حرفات هجوم میارن رو مغزت ..
خلاصه گفتیمو دل کندیم ! بدون اشک ! شیش گوششو گرفتیم تو بغل و زیر قبه همممممه رو دعا کردیمو رفتیم !
بعد رفتنت امید داری که هنوز 4 تا امام دیگه مونده و دلتنگیت جبران میشه
ولی ..
.
.
همینکه از چهارراه اصلی خیابون مشرف به حرمین میای بیرون و برمیگردی حرم رو نگاه میکنی غم عالم میشینه رو دلت .. و اصن دیگه هیچچچی دست خودت نیست .. ( ازین جاش ببعد واقعا گفتنی نیست / دقیقا مث لحظه ای که میخای حرم اقا امام حسین رو برا اولین بار ببینی که اصلن حسش گفتنی نیست )
این چه سریه که وقت خدافزی اشکت نمیاد ولی تا پا از حرمش میذاری بیرون غم همه وجودتو میگیره !
دقیقا برعکس امام رضا ..
فقط باید باشی و ببینی چه بروزت میاد تو کربلا ..

علاقه مندی ها (Bookmarks)