موضوع: عنایت امام رضا به شما..

امسال عید یک روز و نیم زودتر از بچه های کانون رسیدم مشهد !! تنها و بدون اینکه هیچ جا رو رزرو کنم ! رسیدم رفتم همون حسینیه ای که هرسال کانون بچه ها رو میبره اونجا ! بعد به اقاهه گفتم من از بچه های کانونم زودتر رسیدم ! دانشجوام و از دانشگاه میام و .... !!
بعد یه اتاق داد بهم یک روز و نیم هم موندم اونجا ! فقط 10 تومن ازم گرفت ! درصورتی که قبل از اینکه بیام مشهد تو مایه های همون اتاق رو پرسیده بودم گفته بود شبی 30 تومن !! همون موقع ها هم یادمه بی پول شده بودم اساسی !!تا جایی که اولین سالی بود که سوغاتی هیچچی برا هیشکی نبردم حتی نی نی های خواهرام

امروز دلم بدجوری مشهده
مطمئنم امام رضا ...

به نام خالق عشق و زیبایی..
با سلام و عرض ادب..
می گن هرکی کربلا می ره از حرم امام رضا می ره..
.................................................. ........
عید نوروز سال 1388 بچه های مجموعه رو بردیم اردوی مشهدالرضا. من به عنوان خادم زوار و معاون تدارکات و مسئول خرید اردو خدمت می کردم. همون طور که می دونید بچه های تدارکات همیشه کمتر از باقی بچه های اردو وقت می کنن برن حرم. سرتونو درد نیارم. شب آخر اردو بود و همه ی بچه ها رفتن با آقا وداع کردن. ما بچه های تدارکات 1:30 ساعت مونده به حرکت رفتیم حرم واسه وداع. رفتیم توی صحن انقلاب. قسمت آگاهی حرم مطهر. دقیقا روبروی پنجره فولاد و گنبد طلا. اونجا آقا عجیب حاجت میده. توی پله های آگاهی حرم نشسته بودیم و هر کسی به نوبه ی خودش داشت با آقا وداع می کرد. من و یکی از نیروهای نوجوان تدارکات هم روضه ی وداع حضرت زینب با امام حسین رو گوش می دادیم و منم حسابی داشتم گریه می کردم و از آقا حاجتامو طلب می کردم. یه دفعه دیدم یکی از خدام حرم از روبروی ما رد شد و برگشت ما رو دید. یه دفعه اومد سمتمون و به هر کدوممون یه سکه ی متبرک حرم داد و اومد سمت منِ بیچاره ی آواره ، فقط و فقط در گوش من که داشتم حسابی گریه می کردم یه جمله گفت و رفت. گفت از آقا هرچی می خوای بخواه که هرچی بخوای بهت می ده. یکی از آرزوهای من هم رفتن به کربلا بود چون خونوادم نفری چند بار رفته بودن اما من نصیبم نشده بود. 1 ماه بعد بابام یه شب اومد خونه و بم گفت که برو پیگیر گرفتن پاسپورتت شو که بریم کربلا. باورم نمی شد. یعنی آقا منم طلبیده؟ خلاصه رفتیم کربلا. چه سفری جای همتون خالی..
نمردیم و چشممون به شش گوشه ی آقا امام حسین روشن شد..
ممنونتم امام رضا..
خداااااااااااااای خوب و مهربونم شکرت..
................................................
یا رب الحسین عجل لولیک الفرج
یا ابا صالح المهدی ادرکنا
ملتمس دعای خیر شما خوبانیم

گاهي ، مردي كه سه سال از عمرش باقي مانده صله رحم مي كند و خدا عمرش را 30 سال قرار مي دهد و خدا هرچه خواهد مي كند. حضرت امام رضا (ع)

شنیدم سجیتکم الکرم امام رضا
شما رو رها کنم کجا برم امام رضا

عنايت كه خيليه ولى ادم از شرم كدومشو بگه

السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت

یادش به خیر 8/8/88رو.تولد امام رضا بودم مشهد.شب تولد امام رضا رفتم تو صحن اصلی روبروی ضریح نشستم وگفتم امام رضا دورو بریام همه دارن میرن کربلا هرکسی رو میبینی یا رفته یا میخواد بره.به اقا گفتم امشب شب تولدتونه تا سال دیگه این موقع من باید رفته باشم کربلا و برگشته باشم.وقتی سال بعدیعنی89 شب تولد تو صحن جامع رضوی چفیه ای که طواف داده بودم ورو زمین پهن کردم و یه تیکه از کاشی حرم امام حسین و که از اونجا یادگار اوردم روبه همراه یه سربند,یه پارچه سبز که یادگاری از حرم پدرش بود و یه خورده تربت حرم امام حسین با یه پارچه سبزکه از حرم حضرت ابالفضل اورده بودم رو گذاشتم روش نمیدونستم چی بگمفقط حس میکردم امام رضا داره به سوغاتی هایی که از سفرم براش اوردم نگاه میکنه.خیلی حس قشنگی بود.خدا دوباره قسمت کنه...... یا امام رضا من کربلا میخوام

هو الحیّ
سلام

تمام خاطراتم از آقا امام رضا (علیه السلام) فقط عنایات ایشون به منه ولی فقط یه خاطره ام رو می تونم بگم :

سال سوم دبیرستان بودم که پدربزرگ مادریم ، دقیقا عصر روز نیمه ی شعبان ، از دنیا رفتن (خدا رحمتشون کنه خیلی مرد با خدا و بزرگواری بودن) بعد از فوت ایشون مادرم خیلی بی قرار بودن ؛

ما خیلی دلمون می خواست که یه جوری ایشون رو بفرستیم مشهد ، تا یه کمی حالشون بهتر بشه ، ولی مادرم هم بدون ماها راضی به رفتن نمی شدن

ما هم هر کاری کردیم ، برای عید نوروز فقط تونستیم بلیط برای برگشت از مشهد به تهران جور کنیم ...

گذشت ، تا اینکه خیلی اتفاقی آخرین روز قبل از تعطیلات عید نوروز که با یکی از دوستام از مدرسه بر میگشتم خونه ، ماجرا رو براش تعریف کردم

یهو دوستم بی مقدمه گفت ، ما بلیط یه کوپه ی اضافه برای مشهد داریم !!!! آخه به دو نفر سپرده بودیم برامون بلیط بگیرن و هر دوتاشون هم گرفتن

من از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ؛ نفهمیدم چطور خودم رو به خونه رسوندم ... از زور خوشحالی یه عالمه زنگ در خونه رو فشار دادم و وقتی وارد شدم با جیغ و داد شروع کردم به تعریف ماجرا

همون شب با پدرم رفتیم خونه ی همون دوستم که همسایه مون هم بودن و بلیط رو ازشون گرفتیم ...

به طرز خیلی غیر منتظره ای جا هم برامون جور شد و ما سال نو رو روبروی گنبد امام رضا (علیه السلام) شروع کردیم

بهترین و شیرین ترین زیارتی بود که خدا نصیبمون کرد ... خدا رو شکر
.
.

یافتاح
سلام ماه مبارک بود رفته بودم حرم ازون حرمایی که چند روزش آدم قاطیه خودشم نمی فهمه چه دردشه و گیر میده به امام رضا
روز آخر خیلی ناراحت بودم با کمال بی ادبی به اقا گفتم اقا همه دنیا می خوان می دی ولی حاجت من که دنیایی نیست و نمی دی ؟ با ناراحتی از در رفتم بیرون
اومدم تهران خواهر شوهرم گفت بیا بریم حوزه اگه خوشت میاد کلاسای جنبیشو بنویسیم
تو کلاس بودم هی می گفتند مهمونای امام رضا هستند و ا... داشتم فکر می کردم چرا به همه اینجا مهمون امام رضا می گند مگه آدمهار و مشهد بردن؟
از در که اومدم بیرون دیدم سر در حوزه نوشته موسسه علمیه علی بن موسی الرضا اصلا باورم نمی شد این همون لطف امام رضا باشه یک سال جرعه نوش حریمش بودم خیلی مزه کرد و بر اثر یک اتفاق تصمیم گرفتم برم طلبه بشم تا ما تصمیم گرفتیم دوباره برگشتیم اون طرف آب و قرار شد دیگه بمونیم
اصلا به حوزه خبر ندادم که دارم از ایران میرم تو اخرین مجلس گفتم امام رضا اگه نیورده بودی ندیده بودم نچشیده بودم حالا که چشیدم برم؟؟؟؟؟و برای بار اول بعد هفت سال دعا کردم برگردم ایران که برم حوزه
تیر بود تقریبا وسائل رو جمع کردیم و رفتیم از ایران ...دو روز مونده به اول مهر یک دفعه در عرض چند ساعت همه چیز عوض شد بر اثر یک اتفاق ما اومدیم تهران و یک کبوتر سیاه بی خاصیت بدون بال رو هم با فضلشون جزء کبوترای سفیدشون قبول کردن و طلبه امام رضا شدیم.........

یافتاح
سلام اولین بار با کانون رفتم مشهد مجالس کانون یک مقدار برام عجیب بود مخصوصا این که خیلی امام رضایی بودن
یک شب وسط جشن امام رضایی شدم نمیدونم چی شد ولی چیزی جز فضل و عنایت نبود فقط بعدش احساس کردم امام رضایی شدن یعنی چی ، برا امام رضا دلت بره یعنی چی
الحمدلله !!
بالاتر از این هم هست ادم اجازه داشته باشه دلش برای امام رضا بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعدش بره طلبه حوزه امام رضا بشه
و همه زندگیش پر از امام رضا بشه
کاش عنایت کنی اقا منی نمونه همش بشه امام رضا

هروقت می گم اقاجون دلت میاد؟؟؟؟؟ بهم میدی
اقا دلت میاد منیتم باشه و جایی بمونه تو نباشی؟
آقاجون بفاطمه بفاطمه بفاطمه.....

تا قبل از سفر عمره دومم هر وقت می پرسیدند کربلا جور بشه بری یا مدینه جوابم بدون شک مدینه بود

توی سفر دوم به این نتیجه رسیدم که کربلا .........................
چند جا خیلی خواستم که برم کربلا واقعا هم نمی دونم کدومش و چه زمانی گناه کار پذیرفتند.... یکی همان شبی بود که بعد از جلسه تالار و افطاری و... فقط همون شب اومدم مراسم کانون شاهچراغ (به خاطر مسائلی نمیشد که بیام و.... بعضا دوستان در جریان هستند اون شب هم شاید یه جور هایی قاچاقی اومده بودم !) اونجا خیلی خواستم چند تا قضیه هم پیش اومد و.....

یکی هم مشهد همین سری آخری بود به خصوص وقتی پام اینجوری شد می گفتم حقم بوده که پام اینجوری شده اما رسم مهمون پذیری این نیست و منتظر رسم مهمون پذیری ام .................

اگر ان شا الله همین 1 آبان حرکتمون باشه شهادت فرزندشون امام جواد اونجا هستیم اگر هم 8 آبان بریم که عرفه اونجا هستیم
البته به شرط زنده بودن و خواست خدا...


شاید اگر زود تر از این این زیارت برام پیش اومده بود شاید قدرش رو نمی دونستم البته شاید هنوز هم ...............

یا حاضر و یا ناظر

عنایت زیاده اما اینو نمیدونستم تو اتفاق جالب بنویسم ، تو خاطرات بنویسم یا اینجا ، در حال فکر کردن بودم که اتفاقی افتاد *و مطمئن شدم باید تو همین مبحث نوشت و صد در صد عنایت بوده نه چیزه دیگه ای !

اول اینکه آشنایی و ازدواج من و همسر گرام هر دو رو از هر طرف بگیری به امام رضا میرسی که اگه بخوام توضیح بدم طولانی میشه .

شب میلاد اما رضا تو حرم عقد کردیم ، فردا صبحش رفتیم محضر برای رسمی شدن عقد . برا برگشت چون ترافیک خیلی شدید بود پیاده برگشتیم .تو راه بودیم که مامانم همسرمو صدا کرد و گفت بیا ببین این آقائه چی میگه ، رفتیم دیدم یه پیرمرد نابینا با سر و وضع بسیار ژولیده و با یه عصاست میگه کمک کنین ، اول فکر کردیم پول میخواد اما بعد که متوجه شدیم که میخواد ببریمش به یه آدرس به بقیه گفتیم شما برید ما اینو میرسونیم بعد میایم. تو راه که باهاش حرف زدیم متوجه شدیم از اون سر شهر اومده و دنبال یه داروی گیاهی میگرده و چند تا عطاری رفته و پیدا نکرده تا آدرس اینجا رو دادن گفتن برو فلان خیابون شاید اونجا پیدا بشه ،چون پیرمرد خودش هم پا درد داشت خیلی آروم راه میرفتن من به محضی که فهمیدم چی میخوان ازشون جدا شدم که برم بگردم پیدا کنم وبگیرم و خودمو رو به اونا برسونم.رفتیم الحمدلله بعد از چند تا مغازه پرس و جو کردن دارو رو یافتم و برگشتم پیش همسرم و پیرمرد .داروها رو بهش دادم چقد خوشحال شد و دعا کرد . از تو حرفاش فهمیدم که فهمیده که ما تازه عقد کردیم ، کلی دعا کرد برامون ، وای به یاد دعاهاش و مدل دعا کردنش میوفتم موهای بدنم سیخ میشه ، براش یه تاکسی گرفتیم و آدرس خونشون رو به تاکسی دادیم و ازش قول گرفتیم ببرتش تا در خونشون و ولش نکنه . کلی دعامون کرد و رفت .

تقریبا همه دعاهایی که تو دل من و همسرم بود رو کرد ، تا مدت ها بعدش همینجور داشتیم راجب این پیرمرد و اینکه چه جوری شد اومد سر راه ما و .... فکر میکردیم و میحرفیدم. به این نتیجه رسیدیم که این عیدی امام رضا برا روز میلاد بود ، هدیه امام رضا برا عقدمون بود ، راه و رسم زندگی رو هم یادمون داد که بعد از این همه سال زندگی و با این وضع و حال از اون سر شهر بخاطر عشقش به همسرش و اینکه درد پای همسرش خوب بشه اومده بود داروشو پیدا کنه ، جالب اینجا بود که داروهه فقط دوتا ازش مونده بود که همون دوتا هم قسمت پیرمرد شد ...

و الان هر چند مدت کمی میگذره اما گاهی لمس کردم تاثیر اینکه حالا این مسئله بخاطر اون دعا بوده

(برا اینکه طولانی نشه خیلی خلاصه گفتمو کلی قسمتاشو حذف کردم)

بقیه خانواده که رفتن و ما رو ول کردن برا این بود که میترسیدن به نماز حرم نرسن ، ما رفتیم حرم تا وارد صحن شدیم اذان گفتن و اینجوری شد که به نماز جماعت حرم هم رسیدیم.


*الان که داشتم دنبال مبحث میگشتم همسر گرام اس ام اس داد ، یادته اون پیرمرد نابیناه که امام رضا سر راهمون قرارش داد چقد برامون دعا کرد؟

اینجوری بود که مطمئن شدم عنایت بوده نه اتفاق

یه مدتی هست که پس زمینه موبایلم رو عکس گنبد طلاش رو گذاشتم هر وقت حالی به حالی میشم نگاهش می کنم می گم یا امام رئوف یا امام رضا کلی برام فاز مثبت می بارونه..........

باید بیام درباره سفر عمره دومم بنویسم..........

نمیدونم اجازه گفتن بعضی از موضوعات در چه حد ... کاش این مسئله روشن بشه...
یکی بیاد بگه لطفا که خدای نکرده به مشکل نخوریم ...

در پی سفر زیارتی به مشهد مقدس؛ دختر 4 ساله کر و لال کردستانی شفا یافت
خبرگزاری فارس:
در جریان سفر زیارتی کاروان*های زیارتی سپاه بیت*المقدس کردستان و اعزام خانواده*های کردستانی به مشهد مقدس، دختر بچه چهار ساله سریش*آبادی که به صورت مادرزاد کر و لال بود، شفا پیدا کرد.

بعضی از موضوعات میگن بیان نکنید مثل خواب یا بعضی از عنایت هایی که ائمه دارن ... اون چیه که میشه گفت و چیه که نمیشه گفت .
این بود سوالم... .

با سلام و عرض ادب و احترام..
اگه خواب خاصی دیدید نمی خواد بگید. بعضی عنایات خیلی خاص رو هم که آقا به شما داشته رو نمی خواد بگید..
داستانها و عنایاتی شبیه دوستان ، که در پست های بالایی گفتن ، اونها رو بنویسید تا ما هم استفاده کنیم..
عنایاتی که در زندگی روزمرتون بهتون کرده آقا ، اونا رو بنویسید..
التماس دعای فرج..

پست ادمین رو خوندم یادم به این افتاد :

یکی از بچه ها چند وقت پیش تعریف می کرد می گفت طی قضیه ای چنان فشاری بهش وارد شده بود که قید همه چیز را زده بود و گفته بود اصلاً گور بابای دین و تقیّد! بکلی بریده بود و گفته بود اصلاً نه دنیا میخواهم نه آخرت! میخواهم بروم یک جایی فقط صفا کنم! حال کنم! حتی اگر شده به قیمت گناه..
می گفت همه چیز را گذاشتم و رفتم خارج از کشور. توی فرودگاه ترکیه موقعی که هواپیما از زمین بلند شد، یک لحظه از پنجره هواپیما زیر پایم را نگاه کردم و بی اختیار بدنبال گنبد طلای امام رضا(ع) گشتم؛ مثل همان موقع هایی که توی فرودگاه مشهد بر می گشتم و از پنجره دنبال گنبد طلا می گشتم! حالا ترکیه کجا و امام رضا(ع) کجا! یک لحظه احساس کردم من دارم فرار می کنم، ولی یک نفر دارد با من می آید.
می گفت یک نفر بغل دستم نشسته بود که فهمیدم ایرانی ست. بهش گفتم دارم میرم که از اینجا بزنم بیرون، اونجا نه دنیا داریم نه آخرت!. حداقل یک جایی بروم که یک نصیبی از دنیا ببرم! گفت خب میتوانی برای ما کار کنی؟ گفتم چه کاری؟ گفت ترجمه ی متون مذهبی به انگلیسی. گفتم بَه! اینو باش! ما داریم فرار می کنیم از اینا، حالا شما میگی بیا... از اون طرف اصرار و از من انکار.. تا عاقبت راضی شدم بروم موسسه شان را ببینم. می گفت لحظه ای که سر در موسسه را دیدم، همه چیز را گرفتم. روی تابلوی موسسه به دو زبان فارسی و انگلیسی نوشته بود: مرکز مطالعات شیعی علی بن موسی الرضا(ع) !

امام رضا ولت نمی کند. این نان اتصال است که میخوری. سرّ اینست.
حتی اگر در یک روز دوازده ساعت و نود و نه دقیقه گناه کردی، دقیقه ی آخر باید برگردی. یک لحظه را نباید بدون خدا سر کنی.
اینهایی که شهید شدند معصوم نبودند! اینها متصل بودند. و این سرّ وصال است.

سخنرانی سرّ وصال _ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
یک خرداد 1387 ، دانشگاه صنعتی شیراز

..

به نام خالق عشق و زیبایی..
با سلام و عرض ادب و احترام..
توی این سفر مشهدالرضای اعضای تالار ، روز دوم با بچه ها رفتیم حرم ، با دوستان در مورد غذای متبرک حرم صحبت می کردیم و اینکه تا حالا گیرمون نیومده. شب اومدیم هتل ، من اصلا اشتها نداشتم و حالم خوش نبود. اومدم رستوران و غذامو گرفتم و دادم به دوستان و گفتمشون من چیزی نمی خورم خودتون غذامو بخورید. خلاصه بعدش رفتیم مراسم سخنرانی آقا سید و شرکت کردیم. بعد از مراسم با سرعت از پله ها رفتم سمت اتاقمون. طبقه ی 4 که رسیدم یه بنده ی خدایی صدام کرد گفت بیا. گفتمش من؟ گفت آره بیا. رفتم سمت اتاقش ، دیدم یه نایلون که توش ظرف غذا بود بهم داد گفت این غذای متبرک حرمه. ببرش و خودتو دوستات ازش بخورید. واااااای منو بگو. اصلا باورم نمی شد. داشتم پس میفتادم. یعنی این غذای متبرک امام رضاست؟ الله اکبر. ای کاش یه چیز بهتر و بالاتر نیت می کردم و می خواستم. این خاندان چقدر کریمن. چقدر مهربونن. هرچی بخوای یا همونو بهت می دم یا بهترشو بهت می دن. منم یهو اشتهام باز شد و با دوستان غذا رو خوردیم. خوشمزه ترین غذای عمرم بود. مشکل مزاجم هم به برکت این غذای متبرک حل شد..
یا امام رضااااااااا بازم مثل همیشه عنایتت شامل حالم شد. ممنونتم آقای خوب و مهربونم..

یک بوسه بر ضریح تو یا ثامن الحجج / با صد هزار روضه ی رضوان برابر است